درباره وبلاگ


دنیای طلایی
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
  • دنیای مطالب طلایی
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جیرفتی ها و آدرس jiroftzamin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 74
بازدید هفته : 77
بازدید ماه : 156
بازدید کل : 32892
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 42
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نگین
جیرفتی ها




تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد



یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 1:35 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 - عشق نمیپرسه تو کی هستی فقط میگه مال منی ...

 

عشق نمیپرسه اهل کجایی فقط میگه تو قلب من

 

زندگی میکنی... عشق نمیپرسه چیکار میکنی فقط

 

میگه باعث میشی قلب من به ضربان بیفته.... عشق

 

نمیپرسه چرا دوری فقط میگه همیشه با منی .... عشق

 

نمیپرسه دوستم داری فقط میگه دوستت دارم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 



یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 1:28 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 - انسان با سه بوسه تکمیل میشود:۱.بوسه

مادر که با

 

ان پا به عرصه خاکی میگذارد ۲. بوسه عشق که

یک

 

عمر با ان زندگی میکند و ۳. بوسه خاک که بت

ان پا به

 

عرصه ابدیت میگذارد.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 



یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 1:26 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 دستمال کاغذی به اشک گفت

 

قطره قطره ات طلاست

 

یک کم از طلای خود خرج میکنی؟

 

عاشقم!!با من ازدواج میکنی؟؟

 

اشک گفت:

 

ازدواج اشک و دستمال کاغذی

 

تو چقدر ساده ای

 

خوش خیال کاغذی

 

توی ازدواج ما تو مچاله میشوی

 

چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی

 

پس برو و بی خیال باش

 

عاشقی کجاست؟

 

تو فقط دستمال باش

 

دستمال کاغذی دلش شکست

 

گوشه ای درون جعبه اش نشست

 

گریه کرد و گریه کردو گریه کرد

 

در تن سفید و نازکش دوید

 

خون درد

 

آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

 

مثل تکه ای زباله شد

 

او ولی شبیه دیگران نشد

 

چرک و زشت مثل این و آن نشد

 

رفت اگرچه توی سطل آشغال

 

پاک بود و عاشق و زلال

 

او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت

 

چونکه در میان قلب خود

 

دانه های اشک کاشت. 



یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 1:24 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 عشق

 

عشق چیز با شکوهی است، گل سرخی است که فقط در هوای بهاری می روید، عشق موهبتی است و دلیل زنده بودن، تاج زرینی است که مرد را به پادشاهی می رساند، زمانی بر فراز تپه ای بلند و بادگیر در مه صبحگاهی دو دلداده یکدیگر را بوسیدند و دنیا به آرامی ایستاد آنگاه انگشتان خاموش تو دل سردم را نوازش کرد و به آن آموخت که چگونه نغمه سرایی کند.

آری به ساعتی عشق چیز با شکوهی است البته عشق من و تو....

///////////////////////////////////////////////////////////////////

////////////////////////////////////////////////////////////////

//////////////////////................................................



یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 1:16 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 

 

     طبیعت رازیبا نگه داریم              روز طبیعت مبارک



یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

       سلام

سلام به بهار.روز طبیعت رسید حواستون باشه جمله روز سیزده از یادتون نره:که قدیمیا میگن:سیزده به در چهارده به تو.سال دیگه خونه...................اینجا را نمیدونم چی باید گفت بعضی ها میگن خونه شوهر بعضی ها چیزای دیگه میگن

بگذریم خوش باشید.......................



شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 15:24 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 بیش از اینها ، آه ، آری

بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
می توان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پر هیاهو ترک میگوید
می توان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ‚ اما کور ‚ اما کر
می توان فریاد زد
با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه
دوست می دارم
می توان در بازوان چیره ی یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفره ی چرمین
با دو پستان درشت سخت
می توان دربستر یک مست ‚ یک دیوانه ‚ یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده در پای ضریحی سرد
می توان در گور مجهولی خدا را دید
می توان با سکه ای نا چیز ایمان یافت
می توان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
می توان چشم ترا در پیله قهرش
دکمه بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
می توان چون آب در گودال خود خشکید
می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
می توان در قاب خالی مانده یک روز
نقش یک محکوم یا مغلوب یا مصلوب را آویخت
می توان با صورتک ها رخنه دیوار را پوشاند
می توان با نقشهایی پوچ تر آمیخت
می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم

 



شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : محمدامین صباحی

 چيستم من؟زاده يك شام لذتبار

ناشناسي پيش مي راند در اين راهم

روزگاري پيكري بر پيكري پيچيد

من به دنيا آمدم بي آنكه خود خواهم

كي رهايم كردي تا با دو چشم باز

برگزينم قالبي را از براي خويش؟

تا دهم بر هر كه خواهم نام مادر را

خود به آزادي نهم در اين راه پاي خويش

من به دنيا آمدم تا در جهان تو

حاصل پيوند سوزان دو تن باشم

پيش از آن كي آشنا بوديم ما با هم ؟

من به دنيا آمدم بي آنكه من باشم



شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 15:17 ::  نويسنده : محمدامین صباحی